ادبیات نظری تحقیق آثار اجتماعی مخزن الاسرار
آثار اجتماعی در مخزن الاسرار نظامی گنجوی
مخزن الاسرار
« مقالت سوم در حوادث عالم »
یک نفس ای خواجه دامن کشان
رنج مشو راحت رنجور باش
حکم چو بر عاقبت اندیشیست
ملک سلیمان مطلب کان کجاست
حجله همانست که عذراش بست
حجله و بزم اینک تنها شده
سال جهان گر چه بسی درگذشت
خاک همان خصم قوی گردنست
صحبت گیتی که تمنا کرد
خاکشد آنکسکه برین خاک زیست
هر ورقی چهره آزادهایست
ما که جوانی به جهان دادهایم
سام که سیمرغ پسر گیر داشت
گنبد پوینده که پاینده نیست
گه ملک جانورانت کند
هست بر این فرش دو رنگ آمده
گفته گروهی که به صحرا درند
وانکه به دریا در سختی کشست
آدمی از حادثه بی غم نیند
فرض شد این قافله برداشتن
هر که در این حلقه فرو ماندهاست
راه رویرا که امان میدهند
ملک رها کن که غرورت دهد
عمر به بازیچه به سر میبری
گردش این گنبد بازیچه رنگ
پیشتر از مرتبه عاقلی
چون نظر عقل به غایت رسید
غافل بودن نه ز فرزانگیست
غافل منشین ورقی میخراش
سر مکش از صحبت روشندلان
خار که هم صحبتی گل کند
روز قیامت که برات آورند
کای جگر آلود زبان بستگان
ریگ تو را آب حیات از کجا
ریگ زند ناله که خون خوردهام
بر سر خانی نمکی ریختم
تا چو هم آغوش غیوران شوم
حکم چو بر حکم سرشتش کنند
هر که کند صحبت نیک اختیار
صحبت نیکان ز جهان دور گشت
دور نگر کز سر نامردمی
معرفت از آدمیان بردهاند
چون فلک از عهد سلیمان بریست
با نفس هر که درآمیختم
سایه کس فر همائی نداشت
تخم ادب چیست وفا کاشتن
برزگر آن دانه که میپرورد
آستنی بر همه عالم فشان
ساعتی از محتشمی دور باش
محتشمی بنده درویشیست
ملک همانست سلیمان کجاست
بزم همانست که وامق نشست
وامق افتاده و عذرا شده
از سر مویش سر موئی نگشت
چرخ همان ظالم گردن زنست
با که وفا کرد که با ما کرد
خاک چه داند که درین خاک چیست
هر قدمی فرق ملکزادهایست
پیر چرائیم کزو زادهایم
بود جوان گرچه پسر پیر داشت
جز بخلاف تو گراینده نیست
گاه گل کوزه گرانت کند
هر کسی از کار به تنگ آمده
کای خنک آنان که به دریا درند
نعل در آتش که بیابان خوشست